پارسال همین روز بود خوب یادمه از صبح دلم گرفته بود دوستم هی پیام میداد که احساس میکنم دارم میمیرم و اینا اخه داشت با اتوبوس میرفت دانشگاه بهش گفتم اروم باش چیزی نیس سه بار ایه الکرسی بخونی حله بیچاره تو اتوبوس داشت گریه میکرد خیلی ترسیده بود بالاخره ایکم اروم شد و خوابید...منم حالم زیاد خوب نبود تازه دو سه روز بود از خونه برگشته بودم شدیدا دلم براش تنگ شده بود بزور خودمو تا ساعتای 3 نگه داشتم بچه ها خواب بودن نمیدونم چرا یهو چشام بارید بد بارید تا دم دمای غروب گریه میکردم تا اینکه دخترخالم بهم پیام داد خوبی؟منم گفتم نه و یکم دلداریم داد همون حدودا بود که سوسن اس داد عمو ابراهیم می خواد باتری بگیره از قوچ من و نسیبه هم فردا باش میایم بعد از اونجا میایم دنبالت تا بیای خونه دنیا رو بهم دادن داشتم برا فردا روز شماری میکردم که یهو ساعتای هشت نه بود که مامان زنگ زد که با دخترخالت اینا بیا اونا دارن میان اینجا...اولش تعجب کردم ولی گفتم بهتر از هیچیه یه روز زودتر چیزی نمیشه که یکم وسیله جمع کردم و ونتظر شدم تا بیان بالاخره اومدن و منم رفتم سوار شدم شوهردخترخالم سوالای مشکوکی میپرسید حسابی ذهنم درگیر شده بود...هیچکی هیچی بهم نمی گفت داشت با من راجع به مرگ حرف میزد و این چیزا مشکی هم پوشیده بود!فهمیدم که یه نفر یه چیزیش شده!ولی کی؟
هنوز هیچی بهم نمیگفتن به سوسنم که پیام میدادم میگفت هیچی نشده داشتم دیوونه میشدم...پیش خودم داشتم میگفتم هر کی باشه جز مامان و بابام هر کی خیلی به خدا التماس کردم که چیزی نشده باشه..این اواخر بابا تصادف کرده بود گفتم حتما اتفاقی براش پیش اومده ذهنم از کار افتاده بود درست نمیتونستم تصمیم بگیرم این شوهردخترخالمم همش داشت چرت و پرت تحویلم میداد دخترخاله هامم چیزی به من نمیگفتن...
رسیدیم در خونه...در باز بود خونه شلوغ بود مبلارو جمع کرده بودن لباس سیاه تنشون بود ...نمی تونستم جو اونجا رو تحمل کنم خیلی سنگین بود رفتم داخل اتاق...دقیق یادم نیس کی بهم گفت ولی اصلا قبولش نمیکردم گفتم دروغه ممکن نیست!الان بابا میاد نونایی رو که خرریده میده به من بزارم داخل سفره...
دراز کشیدم به حرفشون محل ندادم همه خوابیدن اما بابا نیومد ...یه چیزی تو دلم داشت سنگینی میکرد ...نمی خواستم قبولش کنم...شدیدا دوست داشتم گریه کنم...رفتم بیرون رو پله ها یه دل سیییییر گریه کردم ولی هنوزم که هنوزه باور نمی کنم که نیست...منتظرم دروباز کنه و مثل همیشه خریدارو بده بهم تا جابجاشون کنم...
دلم خیلی برات تنگ شده!
نظرات شما عزیزان: