*☆★♡M Like Me♡★☆* *☆★♡M Like Me♡★☆*
درباره ما


♥☻♥سلام به وبم خوش اومدی ♥☻♥ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ♥☻♥اینجا رو هر وقت دلم گرفت یا حسش بود آپ میکنم و فقط برای دل خودم مینویسم و عشقم .... ♥☻♥ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ♥☻♥بــــــــــــــازم بیــــــــــــــا ♥☻♥ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ♥☻♥مــــــنــــــــــتظــــــــرتـــــــــــم♥☻♥

پیوند روزانه

قالب های نــینــــو
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

جستجو

"لطفا از کلمات کلیدی برای جستجو استفاده کنید !!!



طراح قالب


Www.LoxBlog.Com

Main

My profile

Log out


*☆★♡M Like Me♡★☆*

با احتیاط بخوانید... سطح متن ها لغزنده است از بس که من سطر به سطر باریدم و نوشتم...
18 فروردین!یه روز نحس تو تموم زندگیم
موضوع: <-PostCategory->

پارسال همین روز بود خوب یادمه از صبح دلم گرفته بود دوستم هی پیام میداد که احساس میکنم دارم میمیرم و اینا اخه داشت با اتوبوس میرفت دانشگاه بهش گفتم اروم باش چیزی نیس سه بار ایه الکرسی بخونی حله بیچاره تو اتوبوس داشت گریه میکرد خیلی ترسیده بود بالاخره ایکم اروم شد و خوابید...منم حالم زیاد خوب نبود تازه دو سه روز بود از خونه برگشته بودم شدیدا دلم براش تنگ شده بود بزور خودمو تا ساعتای 3 نگه داشتم بچه ها خواب بودن نمیدونم چرا یهو چشام بارید بد بارید تا دم دمای غروب گریه میکردم تا اینکه دخترخالم بهم پیام داد خوبی؟منم گفتم نه و یکم دلداریم داد همون حدودا بود که سوسن اس داد عمو ابراهیم می خواد باتری بگیره از قوچ من و نسیبه هم فردا باش میایم بعد از اونجا میایم دنبالت تا بیای خونه دنیا رو بهم دادن داشتم برا فردا روز شماری میکردم که یهو ساعتای هشت نه بود که مامان زنگ زد که با دخترخالت اینا بیا اونا دارن میان اینجا...اولش تعجب کردم ولی گفتم بهتر از هیچیه یه روز زودتر چیزی نمیشه که یکم وسیله جمع کردم و ونتظر شدم تا بیان بالاخره اومدن و منم رفتم سوار شدم شوهردخترخالم سوالای مشکوکی میپرسید حسابی ذهنم درگیر شده بود...هیچکی هیچی بهم نمی گفت داشت با من راجع به مرگ حرف میزد و این چیزا مشکی هم پوشیده بود!فهمیدم که یه نفر یه چیزیش شده!ولی کی؟

هنوز هیچی بهم نمیگفتن به سوسنم که پیام میدادم میگفت هیچی نشده داشتم دیوونه میشدم...پیش خودم داشتم میگفتم هر کی باشه جز مامان و بابام هر کی خیلی به خدا التماس کردم که چیزی نشده باشه..این اواخر بابا تصادف کرده بود گفتم حتما اتفاقی براش پیش اومده ذهنم از کار افتاده بود درست نمیتونستم تصمیم بگیرم این شوهردخترخالمم همش داشت چرت و پرت تحویلم میداد دخترخاله هامم چیزی به من نمیگفتن...

رسیدیم در خونه...در باز بود خونه شلوغ بود مبلارو جمع کرده بودن لباس سیاه تنشون بود ...نمی تونستم جو اونجا رو تحمل کنم خیلی سنگین بود رفتم داخل اتاق...دقیق یادم نیس کی بهم گفت ولی اصلا قبولش نمیکردم گفتم دروغه ممکن نیست!الان بابا میاد نونایی رو که خرریده میده به من بزارم داخل سفره...

دراز کشیدم به حرفشون محل ندادم همه خوابیدن اما بابا نیومد ...یه چیزی تو دلم داشت سنگینی میکرد ...نمی خواستم قبولش کنم...شدیدا دوست داشتم گریه کنم...رفتم بیرون رو پله ها یه دل سیییییر گریه کردم ولی هنوزم که هنوزه باور نمی کنم که نیست...منتظرم دروباز کنه و مثل همیشه خریدارو بده بهم تا جابجاشون کنم...

دلم خیلی برات تنگ شده!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده توسط :simin | لينک ثابت |دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:,|



موضوعات
✌ عشقم خدا ✌ ☂غم انگیزناک☂ ツ لطفا لبخند ツ ღ برا دل خودم ღ ☹ دلم تنگیده ☹ ♀فانتزی های من♀

لینک دوستان

ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

فال حافظ

جوک و اس ام اس

قالب های نازترین

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی


آرشیو دفتر

تير 1395
مرداد 1394
فروردين 1394
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
شهريور 1391


نویسنده وبلاگ :

simin

آمار سایت
كاربران آنلاين: نفر
تعداد بازديدها:
RSS

کد های جاوا

دریافتـــ کد موُس برآی وِبلآگ



کـ ـُ ـد هـ ـ ـآیِ قـ ـ ـآلِـ ـِ ـب

هدایــت بـه بــآلآ

کدهــآے مهســـآیے

کــد کــَج شــُدَنِ تَصــآویر


Copyright by © www.LoxBlog.Com & Sharghi.net & NazTarin.Com